جملاتی برای فکر کردن...!!

به راستى که دعا، بلا را برگرداند، آن هم بلاى حتمى را. دعا بلایى را که نازل شده و آنچه را نازل نشده دفع کند. امام سجاد (ع)

جملاتی برای فکر کردن...!!

به راستى که دعا، بلا را برگرداند، آن هم بلاى حتمى را. دعا بلایى را که نازل شده و آنچه را نازل نشده دفع کند. امام سجاد (ع)

پادشه خوبان

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

                             دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

قدرت کلام...

کلام تو قدرتی عظیم دارد، چون هر کلام فکری است که اقدام می پذیرد. هر کلامی که بر زبان می آوری، قدرتی راسخ دارد! تو انسانی با توانایی های نامحدود هستی و با کلام خود می توانی یا زندانی دور و بر خودت بسازی که در آن فقط ناظر محدودیت هایت باشی، یا چنان آزاد گردی که هر جور که دلت می خواهد، بی هیچ محدودیتی، زندگی کنی. حواست به حرف زدن خودت باشد تا متوجه هر نوع محدودیتی که برایت آشکار می شود باشی... لحن حرف زدنت را تغییر بده تا زندگی ات تغییر کند!

منبع : روز شمار راز / راندا برن / نفیسه معتکف / انتشارات حوض نقره

لبخند خدا

لوئیز ردن، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم. وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت: شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.

جان لانگ هاوس، صاحب مغازه، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند.

زن نیازمند، در حالی که اصرار می کرد گفت: آقا، شما را به خدا، به محض اینکه بتوانم پول تان را می آورم.

جان گفت نسیه نمیدهد.

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود، و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من.

خواروبار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم می دهم. لیست خریدت کو؟

لوئیز گفت: اینجاست.

لیستت را بگزار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر.

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی درآورد، و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت.

خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید.

مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی دیگر ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.

در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است.

کاغذ لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود: ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را برآورده کن.

مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد.

لوئیز خداحافظی کرد و رفت.

مشتری یک اسکناس پنجاه دلاری به مغازه دار داد و گفت: تا آخرین پنی اش می ارزید.

فقط اوست که می داند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است...

 

دعا بهترین هدیه رایگانی است که می توان به هرکس داد، و پاداش بسیار برد.

 

منبع : لبخند خدا / زهره زاهدی / انتشارات جیحون

سخنانی از امام زمان (عج)

خداوند ما و شما را از فتنه ها مصون دارد، به ما و شما روح یقین عنایت کند و همه ما را از بد عاقبتی در پناه خود حفظ کند.

 

ادامه مطلب ...

یه دعای زیبا

خدایا!

مگزار دعا کنم

که مرا از دشواریها و خطرهای زندگی

مصون داری،

بلکه دعا کنم تا در رویارویی با آنها

بی باک و شجاع باشم.

مگزار از تو بخواهم

درد مرا تسکین دهی،

بلکه توان چیرگی بر آن را به من ببخشی.

منبع : به سوی او / جی.پی.واسوانی/فریبا مقدم 

 

همواره از بهترینها یاد کن و برای موفقیت، آن ها را برگزین.

ابراهیم را یاد کن که بسیار راستگو و پیامبری بزرگ بود.  "مریم /41"

 

ادامه مطلب ...

جملاتی در مورد شکرگزاری از بزرگان

اگر تنها دعایی که در تمام عمر بر زبان می آورید "خدایا شکر" باشد، همین کافی است.  "مایستر اکهارت"

 

ادامه مطلب ...